پیش از آن که دربارۀ استاد مرحوم، اظهار ارادت کرده باشم، اجازه میخواهم که یک قطعه شعر را بخوانم. مخاطب این شعر، صاحب سخن است، استاد ما هم صاحب سخن بودند و هم صاحب هنر:
چو صاحب سخن زنده باشد
سخن به نزد همه رایگانی بود
یکی را بود طعنه بر لب ز او
یکی را سخن در معانی بود
چو صاحب سخن مُرد آن گه سخن
به از گوهرِ نغزِ کانی بود
زهی حالت خوب صاحب سخن
که مرگش به از زنده گانی بود
در این که استاد سرآهنگ از استادان مسلم موسیقی ما بود، هیچ شکی نیست و حرفیست که جمله گی بر آنند. ارادتمندان و علاقه مندان دیگر در علم و فضلش در علم موسیقی، یقیناً سخنها گفته و میگویند. یقین دارم که شعرای اخلاصمند برایش مرثیهها ساخته و میسازند. یکی از دوستان شاعر ما دو قطعۀ مادۀ تاریخ ساختهاند که خدمت تان میخوانم:
فغان از رادیو برخاست امروز
که شب رفت از جهان شیخ مناجات
سروشی نوحه کرده در غمش گفت:
بجو تاریخش از “پیر خرابات”
یکی از شعرای ارادتمندش پور غنی این قطعه شعر را در رثای استاد و به عنوان ماده تاریخ سروده:
در نیستان خرابات مغان
کی بُدی همبازوی او شیر هم
تاج موسیقی دَور ما برفت
از جهانِ پر غم و بیمهر هم
بعد از این بلبل نخواهد چهچه زد
گل نخندد سالهای دیر هم
مرگ سر آهنگ ما تنها نبود
مرگ موسیقی، مرگ شعر هم
صحبت بر سر مرگ موسیقی و مرگ شعر است. در مورد مرگ موسیقی، همۀ ما بر این قول هستیم که با وفات استاد سرآهنگ، ستارۀ موسیقی علمی و فنی ما افول کرد. اما دربارۀ مرگ شعر میخواستم عرض کنم. درست است که استاد، شاعر نبود. شاید در عنفوان جوانی، طبع آزمایی هم کرده باشد که البته من اطلاع ندارم. اما از بسا شاعرها، شاعر تر بود. این محفوظات عظیمی که از شعر دری داشت، و مثل یک بحر ذخار به مقتضای حال و مقام، دُر و لالی بیرون میآورد، و به هر مناسبت شعر میخواند که البته ما همه شاهد و ناظر بودیم، چه در محافل رسمی، چه در مجالس خصوصی، چه در عرسها و شب نشینیها که در نظر ساده میآید؛ اما در واقع امر ساده نیست. عمق، کار دارد. ذوق کار دارد. سواد و ممارثت و عشق کار دارد. شعر خوب از فرد تا غزل، از بیت تا قصیده، یا از بیت تا قطعه و رباعی، انتخاب کردن، آن را به حافظه سپردن و بعد به موقع مناسب آن را خواندن، خودش هنر بزرگی است. حتا میتوان گفت که آن شعر خوب را به موقع خوب خوانده و به آواز خوب، شنوانده؛ در حقیقت شعر از خودش است.
استاد در انتخاب شعر ذوق سلیم داشت. شعر را به صورت صحیح میخواند با احساس و با عاطفه میخواند. ظرایف و دقایق شعری را به صورت کامل درک میکرد. مثلی که شعرا به بدیهه شعر میگفتند، استاد در هر موقع لازم شعری به مقتضای حال و مقام میخواند. این خودش هنر کلان و بزرگ است. البته ما و شما میدانیم که در قدیم هم در بین عرب و عجم رسم بود که کسانی را به عنوان راوی استخدام میکردند تا شعر شاعر را در دربار به آهنگ خوش و به آواز رسا بخواند. اما استاد، راوی همه شعرا و مخصوصاً راوی حضرت بیدل بود. در افغانستان پیش از استاد، مرحوم استاد قاسم بر همین سیرت بود. و بعد ازو استاد ما است که این شمع را روشن و روشنتر ساخت.
اگر چه شاعران نغز گفتار
ز یک جاماند در بزم سخن مست
ولی در بادۀ بعضی حریفان
فریب چشم ساقی نیز پیوست
خلاصه، استاد با چشم پوشیدنش و تنها گذاشتنش، جامعه هنر و شعر و غزل ما را ماتمزده و یتیم ساخت. ما و شما میبینیم که خواننده یک غزلی را که مکرر خوانده اند، حتماً کتابچه یا دفترچه همراه شان است، اما استاد هرگز و هیچگاه نه به دفترچه نگاه میکرد و نه به بیاض. این یکی از خصوصیات بارز استاد بود. خلاصه زبان و ادب دری یکی از پاسداران بسیار صمیمی و وفادار خود را از دست داده است.
برفت آن گلبن خرم به بادی دریغی ماند و فریادی و یادی