عبدالحمید اسیر “قندی آغا”

سی و یک سال پیش (۱۳۳۰) وقتی که ما در شهر قدیم کابل زنده گی می‌کردیم با یک عده نشسته بودیم که استاد سرآهنگ وارد محفل ما شد و در ضمن صحبت به اشعار حضرت بیدل و فرا گرفتن آن اظهار علاقه ­مندی کرد.

اگر چه ما به استاد مرحوم گفتیم که این مکتب نهایت مشکل است و پیشبرد آن از هر کس ساخته نیست، اما استاد نظر به همت عالی و استعداد سرشاری که خداوند به او داده بود، حاضر شد که با ما بنشیند و مدتی را بگذراند و اشعار ابوالمعانی را فرا بگیرد. روی همین عشق و علاقه به اشعار حضرت بیدل، تقریباً ۱۵ یا ۱۶ سال در حلقۀ صحبت ما نشست و اشعار حضرت بیدل را فرا گرفت و در باریکی‌های سخن حضرت بیدل وارد شد.

 

آهنگ وداع

از رفتن او تاب و توان جگرم نیست

جز گرد خیالش نگهی در نظرم نیست

غیر از الم و درد انیس دگرم نیست

پر بیکسم امروز کسی را خبرم نیست

آتش به سر خاک که آن هم به سرم نیست

از مهد زمین تا به کمان خانۀ افلاک

بسته است عدم عالم موهوم به فتراک

خاشاک ضعیفیم و فضا شعلۀ بیباک

حرف کفنی می‌شنوم لیک ته خاک

آن جامه که پوشد نفسم را به برم نیست

امروز به گوشم ز غم و درد پیامیست

در چشم من از گرد الم ظلمت شامیست

نقش قدمی‌مانده، ندانم ز چه گامیست

گویند دل گمشده پامال خرامیست

فریاد در آن کوچه کسی راهبرم نیست

آن کوکب رخشنده و آن ماه جهان گرد

زافاق برون رفت و به جا ماند دم سرد

عالم ز غم او شده حسرتکدۀ درد

آگه نه ام از داغ محبت، چه توان کرد

شمعی که تو افروخته یی در نظرم نیست

آن شاهد عیش و طرب آن پیر غزلخوان

استاد سرآهنگ مۀ بزم جوانان

از پیش نظر رفت چو معشوق خرامان

رحم است به نومیدی عالم که رفیقان

رفتند به جایی که در آن جا گذرم نیست

تا نبض نفس هست جنون تاز تپیدن

زین دامگۀ وهم محال است رمیدن

در راه طلب، کسوت هستیست دریدن

بی مرگ به مقصد چه خیال است رسیدن؟

من عزم دلی دارم و دل، دیر و حرم نیست

در عالم احباب اسیر از همه پیشم

داغیست از آن گمشده در سینۀ ریشم

بیدل چه بلا عاشق معدومی خویشم

آهنگ وداعیست حساب کم و بیشم

شمعم که گلی به ز بریدن به سرم نیست

 

مجلۀ آواز چاپ کابل، ۳۱ سرطان ۱۳۶۱ خورشیدی

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا